|
گفتند بچه است عملیات نرود
وقتی رسید عقب دید از لباس هایش چیزی نمانده ، جز یک شرت و نصف زیر پوش ..
گفتند بچه است عملیات نرود . زیاد گریه کرد کوله پشتی دادند پر از باند و پنبه گفتند امدادگر باشد. عملیات شروع شد . مجروح پشت مجروح . سریکی دو ساعت همه وسایلش تمام شد . خواست برود جلو که یک مجروح دیگر آوردند . با کمربند دستش را بست . مجروح بعدی را آوردند
آستین لباسش را پاره کرد و پایش را بست........
مجروح آخر را کول کرد و برگرداند عقب ، توی راه همه یه جوری نگاه میکردند
وقتی رسید عقب دید از لباس هایش چیزی نمانده ، جز یک شرت و نصف زیر پوش ..
|
|